گاهی اما یک چیزی از درون، قلقلکتان میدهد و یک جورایی نیشگونتان میگیرد و خلاصه، ساز مخالف میزند؟
البته در این گونه موارد ما معمولا به روی خودمان نمیآوریم و تلاش میکنیم که احساس خوبمان را حفظ کنیم، با خود فکر میکنیم که حیف است اجازه دهیم چیزی احساس خوبمان را خراب و مخدوش کند و شاید آگاهانه میپذیریم که این جور جاها اشکالی ندارد قدری هم خودمان را گول بزنیم؛ خوب، به جایی که برنمیخورد!
اما همیشه این جور نیست که احساس خوبمان بر احساس بد بچربد. گاهی قلقلکها آن قدر شدید است که شما به طور ناخودآگاه نسبت به آن واکنش نشان میدهید. راستی کجای کار میلنگد؛ این احساس بد، از کجا ناشی میشود؛ این صدا و ساز مخالف، در واقع ندای درون شما، دقیقا چه میخواهد بگوید؟
مثل اینکه زیاد هم خوشبخت نیستید، آیا خودتان هم از جایی که در آن قرار دارید و آنچه به دست آوردهاید؛ از شغل، خانه، امکانات زندگی، تربیت فرزندان و ... راضی هستید یا صرفا رضایت و خوشنودی دیگران برایتان ارزشمند بوده است؟
در این میان، تا چه اندازه دلمشغولیها، دغدغهها و شور و اشتیاق خودتان جایگاه داشته است؛ نکند برای رسیدن به ارزشهایی که دیگران به نوعی به شما تحمیل کردهاند، بر ارزشهای خودتان خط کشیدهاید؟ اتفاقی که ما معمولا به آن تن میدهیم و آن را عادی و طبیعی میشماریم.
اما واقعیت این است که هر از گاهی احساس یکنواختی، درجازدن و نوعی افسردگی و ناخشنودی قلبی شما را سخت آزرده خاطر میسازد؛ به گونهای که روند زندگی شما به شدت تحت تاثیر آن قرارمیگیرد. چرا که احساس میکنید بر مبنای آنچه خواسته اید و نیاز داشتید عمل نکردهاید.
راستی چرا و به چه قیمتی دیدگاههای خودتان را که طی روندی به آن رسیده بودید؛ نادیده انگاشتید؟ درست است شاید باد برای رسیدن به ساحل، کشتی شما را همراهی نمیکرد؛ اما آیا امکان پارو زدن هم نبود؛ آیا تلاشی کردید؟ حتی وقتی احساس کردید که کشتی شما به درد نمیخورد، از آن بیرون پریدید که شاید با شناکردن خود را به ساحل برسانید؟
یا شاید فکر کردید با پیروی از ارزشهای دیگران، حس پشتیبانی آنها را برمیانگیزید؟ اما یک ضربالمثل سوئدی میگوید آنچه در بازوی خود دارید بهترین پشتیبان و یاریرسان شماست.
ممکن است از اینکه در معرض داوری دیگران قرار بگیرید و محکوم شوید، ترسیدهاید و ترجیح دادهاید دیگران را خوشنود سازید؛ اگرچه خود رابه حساب نیاورده و به نیازهایتان توجه نکرده باشید.
به این گونه، در واقع اجازه دادهاید روزها به ماهها و ماهها به سالها بدل شوند؛ بدون اینکه هویتی که خود خواستهاید در شما قدرت بروز و نمود یابد.
اما بالاخره باید خودت یا کس دیگری پیدا شود که شیپور بیدارباش برایت بزند تا بقیه عمرت هم در خواب نباشی...اما به واقع، چه مسایلی باعث میشود ما به خواستهها و نیازهای درون بیتوجه باشیم.
دکتر فیلیپ مکگرا، معتقد است که بخش اعظم این فراموشی خویشتن، به این دلیل است که جهان ما به سرعت به سوی نقطهای غیرقابل کنترل پیش میرود. جهان به سوی نقطهای شتاب گرفته است که ما را غرق دادههایی از بیرون میکند تا جایی که نمیتوانیم یا نمیخواهیم صداها و پیامهای درون را بشنویم. ما در هجوم جهان، خودمان را گم کردهایم.
وجود اینترنت، داشتن دو یا سه شغل باعثشده که ما بیشتر از گذشته، خودمان را از خود بدزدیم. بچهها با برنامهریزی دقیق و بیوقفه از مدرسه به کلاسهای مختلف و فعالیتهای گوناگون میپردازند و فقط سعی دارند آنها را بگذرانند و زندگی تنها یک روند گذران عمر دارد...
سوار بر چرخ فلکی هستیم که به سرعت میچرخد، آنقدر سریع که فرصت پیادهشدن را به ما نمیدهد و ما در واکنش فقط سعی میکنیم تاببیاوریم و پرتاب نشویم.
اگر تصادفا لحظهای آرام و بیکار باشید از این فرصت استفاده نمیکنید تا کمی بر خودتان متمرکز شوید و فکر کنید. در عوض، عصبی، پراسترس و وحشتزده هستید و گویا به دنبال چیزی یا کسی میگردید که به شما بگوید چکار کنید. شما آن قدر گرفتار کارهای شاق متفاوتی هستید که حتی فکر نمیکنید به چه نیاز دارید و به چه چیز اهمیت میدهید.
دلیل وجود احساس این همه خستگی، افسردگی، نگرانی و غمگینی این است که خود واقعیتان را نادیده گرفتهاید که نتیجهاش یک زندگی تکراری و یکنواخت است. بدتر از همه اینکه فکر میکنید هیچ کاری از دستتان برنمیآید تا این زندگی سراسر اضطراب و نگرانی را تغییر دهید.
دکتر مک گرا تاکید میکند اگر ذهنت کار نمیکند و مثل سابق هوشیار نیستی، پیر و خرفت نشدهای، بلکه خویشتن حقیقیات را دفن کردهای. این جنگیدن برای تنفس است.
اگر بدگمانی، بیعلاقگی، ناامیدی و بدبینی مشخصات مجموعه عواطف تو شدهاند به این علت است که خودت را و آنچه را که انجام میدهی، به آن فکر میکنی و در راس اولویتهای خود قرار میدهی چیزهایی هستند که دیگران از تو انتظار دارند، پس مبتلا به عفونت جعل هستی. یعنی خویشتن واقعیات به انبوهی از امور نادرست آلوده شده است که باعث میشود خودت را نادیده بگیری و در عوض خویشتن کاذب خلق کنی.
نادیده گرفتن خود حقیقی و واقعی میتواند به معنای واقعی شما را بکشد. بله دقیقا به معنای واقعی؛ که اگر خود واقعی را نادیده بگیرید، کل سیستم آنقدر آشفته میشود که به سادگی فرسوده میشود و آنگاه بیشتر از سن واقعی پیر و سالخورده میشوید.
اگر خودتان را وادار کنید که کسی باشید که نیستید، تاوان سنگینی در قبال آن خواهید پرداخت. تا کی میخواهید این گونه بپندارید که تمرکز بر خود و آنچه میخواهید، خودخواهی است. قطعا اگر با چیزی به هیجان میآیید و زندگیتان شور و شوقی پیدا میکند، نسبت به خودتان و آنچه انجام میدهید احساس خوبی دارید؛ به احتمال قوی با خویشتن واقعی خود هماهنگ هستید.
فرصتها را از دست ندهید. هرکس هویتی منحصر به فرد دارد و قطعا خود شما هویت واقعی خود را بهتر از دیگران میشناسید. اگر برای بروز هویت منحصربه فرد خود مبارزه نکنید هیچکس این کار را نمیکند.
پرنده باید پرواز کند، نقاش باید نقاشی کند، معلم باید درس بدهد، موسیقیدان باید بنوازد، معمار باید معماری کند و ... در شما نیز چیزی وجود دارد که باید قدرت ظهور و نمود یابد. پس تلاش کنید و برای خود فرصت و زمان لازم را فراهم و مهیا سازید تا قادر باشید دقیقتر و صمیمانه تر، خود را در پرتو نور خورشید ببینید.